خبرهای جدید
سلام پارمیس جونم عزیز نفسم یکشنبه93/02/28 با مامانی راهی مهد کودک اوا شدیم خدا میدونه شب تا صبح چقدر سخت گذشت بهم. من یه 2 ساعتی مرخصی گرفتم چون گفتم اگه خیلی گریه کردی ببرمت خونه بابا جون تا یه فکر دیگه ای کنیم. اما خدایا هزاران مرتبه شکرش حتی فکرشم نمی کردم اینقدر راحت از این مرحله بگذریم. وارد مهد شدیم خانم اسماعیلی با یه روحیه شاد اومد جلو گفت خوشگل خانم اسمت چیه؟فوری گفتی پارمیس خیلی خوشحال شدم فهمیدم زود کنار میای. رفتیم توی کلاست منم همرات اومدم خاله فهیمه داشت به بچه ها صبحانه میداد تو هم نشستی و صبحانه خوردنتو شروع کردی ولی مدام می گفتی مامانی بیا کنارم .بعد خاله فهیمه یه صندلی کوچکی به ص...
نویسنده :
بابا و مامان
9:50